تراث ابوطالب
تراث ابوطالب

قصیده لامیّه

 

خَلیلىَّ ما اُذنى لأوَّلِ عاذلِ

بصَغْوَاءَ فى حقِّ و لا عند باطِلِ

اى دو دوست من، گوش من شنواى نخستین نکوهش‌گر نیست چه (نکوهشش) در حق باشد و چه در باطل.

خَلیلىَّ إن الرأىَ لیسَ بشیرْ کَهٍ

و لا نُهبَهٍ عند الأُمور التَّلاتِلِ

اى دو دسن من، اندیشه صحیح (و موضع‌گیرى در مسائل دشوار و امور مهم) به این نیست که دیگران با آن همراهى کنند و غارت و غنیمت هم نیست (تا بخاطر عدم همراهى با دیگران و یا غارتگرى سزاوار نکوهش باشم).

ولمّا رأیتُ القومَ لا وُدَّ فیهم

وقدقَطَعُوا کلَّ العُرى والوسائلِ

زمانى که دیدم قوم ما مهرى میانشان نیست و تمامى دستاویزها و ابزارهاى محبت را بریده‌اند.

وقد صارَحُونا بالعَداوه و الأذى

وقد طاوَعُوا أمرَ العَدُوِّ المزایِلِ

و آشکارا به دشمنى و آزار ما دست زده و فرمان دشمن جدایى‌خواه را گردن نهاده‌اند.

 وقد حالَفُوا قوماً علینا أظِنَّهً

یَعَضُّونَ غَیْظاً خلفنا بالأناملِ

و با قبیله‌اى بر ضد ما پیمان بسته‌اند که متهم‌اند و از خشم، پشت سر ما انگشتان مى‌گزند.

صبرتُ لهم نفسى بسمراءَ سَمحهٍ

وأبیضَ عَضبٍمن تراثِ المَقَاوِلِ

در این زمان با نیزه‌اى روان و قابل جنبش و شمشیرى که برّان که میراث نیاکان بزرگم بود خود را وقف مقابله با آنان نمودم.

وأحضرتُ عند البیت رَهْطى و إخوتى

وأمسکتُ من أثوابِهِ بالوَصَائلِ

عشیره و برادرانم را در کنار خانه کعبه فرا خواندم و به پوشش‌هاى یمنى آ ن جنگ زدم.

قیاماً معاً مُستَقْبِلین رِتَاجَهُ

لدى حیثُ یَقْضى حَلفَه کلُّ نافِلِ

با هم ایستاده روبه‌روى در بزرگ کعبه، جایى که هر کس عهد و سوگندى داشته باشد آنجا ادا مى‌کند.

وحیثُ یُنیخُ الأشعرونَ رِکابَهم

بمُفضى السُّیولِ، من إسَافٍ و نائل

و مکانى که بلند مویان[1] (و یا اشعریون) شتران خود را آنجا مى‌خوابانند، همانجا که مسیر سیل‌ها به آنجا منتهى مى‌شود و جایگاه اساف و نائله [2] است.

مُوَسَّمَهَ الأعضادِ أو قَصَراتِها

مُخَیَّسَهً بین السَّدِیْس و بازل

شتران هشت ساله و نُه ساله‌اى که بر بازوان یا گردن‌هاشان داغ نهاده‌اند.

ترى الوَدْعَ فیها و الرُّخَامَ ئ زینهً

بأغناقها معقودهً کالعَثَا کلِ

و بر گردن‌هاشان مهره ‌هاى مرواید و  مرمر چونان خوشه‌هاى پربار خرما آویخته شده است.

أعوذ بربِّ‌الناسِ من کلِّّ طاعنٍ

علینا بسُوءٍ أو مُلِحٍّ بباطِلِ

به خداى مردم پناه مى‌برم از شر هر آن کس که به بدى بر ما طعن مى‌زند یا بر باطل خود (دربارة ما) اصرار مى‌ورزد.

و من کاشِحٍ یَسعى لَنا بمَعیْبَهٍ

و من مُلحقٍ فى الدین ما لم نُحَاوِلِ

و از شرّ دشمنى که در راه معیوب جلوه دادن ما گام بر مى‌دارد و از کسى که دنباله‌هایى را به دین مى‌چسباند که ما نمى‌خواهیم.

وثَوْرٍ و مَن أرسى ثَبیراً مَکانَهُ

وراق لیرقى فى حِرَاء و نازِلِ

و پناه به (پروردگار) کوه ثور و آن کس که کوه ثبیر را در جاى خود قرار داد. و آن کس که (براى عبادت) از کوه حرا بالا مى‌رود و فرود مى‌آید.

وبالبیتِ حق البیت،‌ من بطن مکَّه

وبِاللّهِ إنَّ الله لیس بغافِلِ

و پناه به خانه (خدا)، آن خانه‌ى با عظمت در اندرون مکه،‌ و پناه به خدا که هرگز غافل نیست.

وبالحَجَرِ الُمسوَهِ إذْ یمسحونَهُ

إذا اکتَنَفُوه بالضُّحى والأصائلِ

و پناه به حجرالاسود آنگاه که مردم در صبحگاه و پسین گرد آن جمع مى‌شوند و آن را مسح مى‌کنند.

و مَوْطىِ إبراهیمَ فى الصَّخر رَطبهً

على قَدَمَیْه حافیاً غیرَ ناعلِ

و پناه به قدمگاه ابراهیم روى آن سنگ خیس که با پاهاى برهنه و بدون کفش بر روى آن ایستاد.

وکلِّ سحیل حولَ کعبهٍ رَبِّنا

فتیلاً و ما أبرَمنَهُ بالمَغازلِ

و به هر پارچه‌ى بافته از نخهاى یک لا که دور کعبه پروردگامان آویخته و هر پارچه‌اى که زنان بافنده آن را با نخهاى دولا با دوکها بافته‌اند.

وأشواطِ بین المَر وَتَیْنِ إلى الصَّفا

و ما فیهما من صُورهٍ و تَماثِلِ

و پناه به شوط‌هایی که میان مروء و کناره‌هاى آن تا صفا پیموده مى‌شود، و هر آنچه بر آن دو از عکسها و مجسمه‌ها نهاده‌اند.

و مَن حَجَّ بیتَ اللهِ من کلِّ راکبٍ

و من کلِّ ذى نَذْرٍ و من کلِّ راجِلِ

و پناه به حج‌گزاران خانه خدا، چه آنان که سواره‌اند، و چه آنان که نذر خود خود را ادا مى‌کنند، و چه آنان که با پاى پیاده مى‌آیند.

وبالمَشعَرِ الأقصی إذا عَمَدوا لَهُ

إلاَل إلى مُفْضى الشِّرَاج القَوابلِ

و پناه به مشعر دور (سرزمین عرفات) زمانى که آنگ آن مى‌کنند، و آن از کوه (الال) است تا جایى که مسیل‌هاى جارى به آنجا مى‌رسند.

وتَوْ قافِهم فَوقَ الجِبالِ عَشیَّهً

یُقیمونَ بالأ یدى صُدورَ الرَّوَاحلِ

و پناه به ایستادن آنها بر فراز کوهها(ى عرفات) نزدیک غروب پس از آنکه با دستان خود شتران را (براى رفتن به مزدلفه)‌مى‌ایستانند.

ولیلهِ جَمْعٍ والمنازِل من مِنى

و ما فوقَها من حُرْمَهٍ و مَنَازلِ

و پناه به شب مشعر‌الحرام و خیمه‌هاى منا که فراتر از حرمت آن شب و فراتر از حرمت آن خیمه‌ها حرمتى نیست.

و جَمْعٍ إذا ما المُقرَباتُ أجَزْنَهُ

سِراعاً کما  یَخرُجنَ من وَقْعِ وابلِ

و به مشعرالحرام آنگاه که شتران سوارى با شتاب از آن مى‌گذرند بدان سان که از بارش باران تند مى‌گریزند.

وبِالجَمْرَهِ الکُبْرى إذا صَمَدوا لها

یَؤمُّونَ قَذْفاً رَأسَها بالجنادلِ

و پناه به جمره کبرى زمانى که آهنگ آن کنند د رحالى که مى‌خواهند سر آن را با سنگهاى درشت سنگباران کنند.

وکِنْدَهَ إذْ هم بالِحصابِ عَشِیَّهً

تُجِیزُ بهم حُجّاجَ بَکرِ بن وائلِ

و پناه[3] به قبیله کِنده که نزدیک غروب در جمرات‌اند و حاجیان قبیله بکربن وائل آنان را عبور مى‌دهند.

حَلیفانِ شَدّا عَقْدَ ما احْتَلَفا لَهُ

ورَدّا علَیهِ عاطِفاتِ الوَسائِلِ

دو هم‌پیمان (کنده و بکر) که نسبت به آنچه به آن هم قسم شدند تعهد ورزیدند و موجبات جلب محبت را بر آن افزودند.

وحَطْمِهِم سُمْرَ الصِّفاح و سَرحه

وشِبرِقَه وَخدَ النَّعام الجَوافِلِ[4]

و پناه به حجاجى که شترانشان همچون گله‌هاى شترمرغ شتابان مى‌رفتند، و درختان و گیاهانى را که سر راهشان بود مى‌شکستند و خرد مى‌کردند.

ومَشْیِهم حول البسَالِ و سَرْحِه

وسَلْمِیِّه وَخْدَ النَّعامِ الحَوافِلِ[5]

و پناه به گردششان پیرامون حرم و درختان گوناگون آن بسان راه رفتن دسته شترمرغان.

فَهلْ بعدَ هذا من معاذٍ لعائذٍ

وهَل مِن مُعِیذٍ یَتَّقى الله عاذِلِ

آیا پس از اینها پناهگاهى براى پناه جویى هست؟ و آیا ملامتگرى هست که پرواى خدا کند (واز نکوهش ما دست بردارد) و به ما پناه دهد؟

ألَم تعلموا أنّ الصحیفه أهلِکت

وأنّ الذى جئتُم به قولُ باطلِ

آیا شما نمى‌دانید ک آن پیمان‌نامه از میان برده شد و آنچه که آوردید سخن باطلى بود؟

یُطاعُ بنا العِدَى و وَدُّوالو أنَّنا

تُسَدُّ بنا أبوابُ تُرْکٍ و کابُل

از دشمنان دربارة ما اطاعت مى‌کنند و دوست مى‌دارند ما به ترکستان و کابُل رویم و درهاى آنجا بر ما (براى ورود یا خروج) بسته شود؟

کذبتم و بیتِ اللهِ نترک مکهً

ونَظعَنُ إلاّ أمرُکم فى بَلابِلِ

دروغ گفتید (غلط پنداشتید) به خانه خدا سوگند ما مکه را ترک نمى‌گوییم و از آنجا کوچ نمى‌کنیم مگر هنگامى که کارتان (به جنگ بکشد و) در نگرانى‌ها و غم و غصه‌ها بیفتد.

وکلاّ لَعَمرُ الله لا تُخرِجُوننا

و نَخرُجُ من حَقّاتِها لم نُقاتِل

نه چنین است،‌ به حیات خدا سوگند شما ما را بیرون نمى‌کنید، و ما نیز از بلاها و مصیبتهاى این سرزمین جنگ ناکرده بیرون نمى‌رویم.

 کذبتم و بیتِ اللهِ نُبْزى مُحمداً

ولَمّا نُطاعِنْ دونَه و نُنَاصِل

دروغ گفتید (غلط پنداشتید) به خانه خدا سوگند ما در مورد محمد صلّى الله و آله (مغلوب نمى‌شویم) بدون آنکه در یارى او نیزه‌ها بزنیم و تیرها بیاندازیم.

ونُسْلِمُه حتى نُصَرَّعَ حولَهُ

ونُذْهَلَ عن أبنائنا و الحَلائلِ

و او را تسلیم دشمن نمى‌کنیم تا آنکه در پیرامون او به خاک افتیم و از فرزندان و همسران خود غافل شویم و بازمانیم.

أبیتُ بحمدالله ترکَ محمدٍ

بمکّه أُسلمه لشرِّ القبائلِ[6]

سپاس خداى را که به خود اجازه نمى‌دهم که محمّد صلّى الله و آله را در مکه ترک کنم، و او را تسلیم بدترین قبایل کنم.

و قال لى الأعداء: قاتلْ عصابهً

أطاعوه، وابِغهم جمیعَ الغوائلِ[7]

دشمنان به من گفتند: با پیروان او (محّد صلّى‌الله و آله) پیکار کن و از همة اسباب هلاک براى از میان بردن آنان بهره‌جوى.

 أُقیم على نصر النبىّ محمّد

أُقاتل عنه بالقنا والذوابل[8]

من بر یارى پیامبر(خدا) محمد صلّى الله علیه و آله استوار خواهم ماند، و در دفاع از او با انواع نیزه‌ها نبرد خواهم کرد.

وینهَضُ قومٌ فى الحدیدِ إلَیکُمُ

نُهوضَ الرَّوایا تحتَ ذاتِ الصَّلاصِلِ

و گروهى غرق در سلاح برخیزند و آهنگ شما کنند که همچون شتران حامل مشک‌هاى کم‌آب، آواى به هم خوردن سلاحهایشان به گوش مى‌رسد.

وینهد أقوامٌ کرامٌ إلیکم

ببیضٍ خفافٍ والرماحِ الذوابلِ[9]

و گروههاى بزرگوارى با شمشیرهاى سبک و خوش دست و نیزه‌هاى چوبین خشک و سخت بر شما یورشش برند.

وینهض قوم نحوکم غیرَ عُزَّل

ببیضٍ حدیثٍ عهدُها بالصیاقلِ[10]

و گروهى مسلح به شمشیرهایى که به تازگى دستِ شمشیر تیزکنان بوده است برخیزند و بر شما هجوم برند.

حَتّى ترى ذَا الضِّغْن یرکَبُ رَدْعَهُ

منَ الطَّعْنِ فِعْلَ الأنْکبِ المُتَحامِل

تا جایى که کینه ورزان را ببینى که از ضرب نیزه‌ها به رو به زمین افتند و در خون خود فرو غلتند و به سان شتران لنگ و لوک (که کج و معوج حرکت مى‌کنند.)

وإنّا لَعَمْرُ الله إنْ جَدَّ ما أرى

لَتَلْتَبِسَنْ أسیا فُنا بالأماثِلِ

و به حیات خدا سوگند – اگر آنچه مى‌بینم جدَى شود – ما شمشیرهایمان با پیکر اشرافتان درخواهد آمیخت.

بکفِّ فتىً مثلِ الشِّهاب سَمَیْدَعٍ

أخى ثقهٍ حامى الحقیقهِ باسِلِ

شمشیرهایى که در دستان جوانمردى است همچون شهاب( درسرعت حرکت)، بزرگوارى که هم مورد اعتماد و امین است و هم دلاور و مدافع آنچه باید از آن دفاع کرد.

من السِّرِّ فى فرعَى لُوَىٍّ بن غالبٍ

منیعِ الحمى عند الوعى غیرِ واکلِ[11]

او برترین نسب را در دو شاخه (پدرى و مادرى) از فرزندان لؤى بن غالب داراست.

کسى را به حریم عزّتش راهى نیست و در جنگ روى به سستى ننهاده نبرد را رها نمى‌کند.

 صَبورٍ على ما نابه غیرِ زُمَّلٍ

مِحَسٍّ حروبٍ فى الردى غیرِ نکلِ[12]

بر آنچه بر سرش مى‌آید بردبار و شکیباسست و ناتوان نیست و در نبردها جنگاور و شجاع است و میدان جنگ را رها نمى‌کند.

شُهوراً [13] وأیَّاماً و حَوْلاً مُجَرَّماً

علینا و تَاْتى حجَّهُ بعد قابِلِ

(مى‌جنگیم) ماهها و روزها و سالى تمام که بر ماگذرد، و پس از آن دومّین، و سومین سال.

وماتَرْک قومٍ لا أبالکَ سَیِّداً

یَحوطُ الذِّمارَ غیرَ ذَرْبٍ مُوَاکِلِ

اى بى‌شخصیت‌ها! چرا باید قومى، شخص بزرگى را ترک کنند که حامى حقوق همگان است و بدزبان نیست و روى پاى خود ایستاده و وابسته به دیگران نیست؟

وأبیَضَ یُسْتَسْقىَ الغَمامُ بوجههِ

ثِمالَ الیَتامَى عِصْمَهٌ للأرامِلِ

و سپیدرو (و سرور بزرگوارى) است که به آبروى او از ابرها باران طلب مى‌شود.

فریاد رس یتیمان است و پناه فقیران (یا همسر از دست‌دادگان).

 یَلوذُ بِهِ الهُلاّکُ من آل هاشمٍ

فَهُم عِندَهُ فى رَحمهٍ و فواضِلِ

کسى که درماندگان و بیچارگان از آل هاشم بدو پناه جویند، و نزد او از رحمت و عطا و بخشش برخوردار و بهره‌مند شوند.

لَعمْرى لقد أجرَى أسیدٌ و بِکرُهُ

إلى بُغْضِنا وَجَزّ آنا لآکلِ

به جان خودم سوگند که اُسِد و نخستین فرزندش به دشمنى ما روى آوردند و ما را براى خورندگان تکه تکه کردند.

جَزَتْ رَحِمٌ عنّا أسَیْداً و خالداً

جزاءَ مُسىْءٍ لا یُؤَخَّرُ عاجِلِ

(خالق) خويشانوندى و رحم، أسید و (فرزندش) خالد را از سوى ما جزا دهد، جزایى سریع و بى تأخیر براى شخص بدکارى که قطع رحم کرده است.

وعُثمانٌ لم یَرْبَعْ علینا و قُنفُذٌ

ولکِنْ أظاعا أمْرَ تلکَ القَبائلِ

عثمان و قنفذ[14] با ما مدارا نکردند بلکه از همان قبیله‌هاى دشمن پیروى و فرمانبردارى کردند.

 أطاعا أُبیًّا[15] وابنَ عَبد یَغوثِهِم

و لم یَرْقُبا فینا مَقالهَ قاتلِ

از آبى وابن عبد یغوث‌شان اطاعت کردند، و درباره ما به سخن هیچکس گوش فرا ندادند.

کما قد لَقِیْنا من سُبَیْعٍ و نوفل نیز (مصیبت‌ها) کشیدیم و همه به ما پشت کردند و با ما خوشرفتارى نکردند.

فإنْ یُلقیا أو یُمْکنِ اللهُ منهما

نَکلْ لهما صاعاً بصاع المُکایلِ

اگر آنان گرفتار جنگ ما شوند، و یا خدا ما را بر آنان مسلط کند ما به آنان مقابله با مثل خواهیم کرد.

وذاک أبوعمر وٍ أبى عیرَ بغُضِنا

لیُظْعِنَنا فى أهْلِ شاءٍ و جامِل

این ابوعمر و است که جز بغض و کینه ما راهى برنگزید تا ما را از شهرمان کوچ دهد و در کنار صاحبان گله‌هاى گوسفند و شتر قرار دهد.

یناجى بِنا فى کُلِّ مُمْسىً و مُصبحٍ

فَناجِ أبا عَمْرٍ و بنا ثُمّ خاتِلِ

وى همواره هر صبح و شام دربارة ما با این و آن نجوى مى‌کند. پس اى ابا عمرو درباره ما نجوى کن و از روى نفاق با ما رفتار کن.

و یُولى لنا باللهِ ما إنْ یَغُشّنا

بلى قد نراه جهرهً غیرِ حائِلِ

او نزد ما به خدا سوگند یاد مى‌کند که با ما مکر نمى‌ورزد آرى ما او را آشکارا و بى‌پرده بى‌مکر و حیله!! مشاهده مى‌کنیم.

أضَاقَ علیه بُغْضُنا کلَّ تلعهٍ

من الأرضِ ما بینَ أخْشَبٍ فمجَادِلِ

کینه‌ورزى او با ما هر سرزمین بلند (یا پستى) را که میان کوه‌هاى مکه و قصرهاى شام قرار دارد، بر او تنگ کرده است.

إلى السیف سِیف البحر...[16] کلِّه

بأکنافِ مَرٍّ کلِّها فالمجادل

تا ساحل، ساحل دریا... و همه جا...که در پیرامون سرزمینهاى مَرّ[17] قرار گرفته تا قصرهاى شام.

وسائِلْ أبا الوَلیدِ ماذا حَبَوْ تَنا

بسعیک فینا مُعْرِ ضاً کالُمخاتِل

(اى سؤال‌کننده) از ابوالولید بپرس که تو با تلاشهاى (محافظه کارانه) خود در مورد اصلاح کار ما، چه چیزى به ما داده‌اى؟ در حالى که همچون شخص حیله‌گر از ما روى مى‌گردانى؟

وکنتَ امْرَءاً ممن یُعاش برأیِهِ

ورحمَتِه فینا و لستَ بجاهِلِ

توکسى بودى که ما با خرد و اندیشه و رحمتت زندگى مى‌کردیم، و تو از نادانان نیستى.

فعُتْبَهُ لا تسمعْ بِنا فَوْلَ کاشحٍ

حَسُودٍ کَذُوبٍ مُبْغِضٍ ذى دَغَاوِلِ

هان اى عتبه (أباالولید)، درباره ما به سخن دشمن کینه ورز حسود دروغگویى که مجسمه شرور و فتنه‌هایى است گوش مسپار.

ولست اُبالیه على ذات نفسه

فَعِشْ یا ابنَ عَمّى ناعماً غیرَ شاکلِ[18]

من به آن دشمن با آن حقارت‌هایى که دارد اعتنایى نمى‌کنم پس تو اى پسر عموى من با آرامش و آسوده خاطر بدون دغدغهه زندگى کن.

وقد خِفْتِ إنْ لم تَزْدَجِرْهم و ترْعَوُوْا

نُلاقى ونلقى منک إحدى البَلابِلِ

و من ترس آن دارم که اگر آنان را از دشمنى باز ندارى و از این ماجراجوئى‌ها دورى نکنید ما با هم وارد جنگ شویم، و از سوى تو گرفتار یکى از (بزرگترین) مصیبتها گردیم.

ومَرَّ أبوسفیانَ عَنِّىَ مُعْرِضاً

کما مرّ قَیْلٌ من عِظام المَقاوِل

ابوسفیان بر من گذشت و از من روى گردانید مانند روى گرداندن یکى از پادشاهان بزرگ!

یَفِرُّ إلى نجدٍ و بَرْدِ میاهِهِ

و یَزعُمُ أنى لستُ عنکم بغافِلِ

او به سوى سرزمین نجد و آبهاى خنک آن مى‌گریزد و چنین وانمود مى‌کند که از شما غافل نیستم.

وأعلمُ أ‌نْ لا غافلٌ عن مساءهٍ

کذاک العَدُوُّ عند حقٍّ و باطِلِ

و من میدانم که او از اینکه اتفاق بدى بیفتد غافل نیست،‌ چرا که دشمن خواه در برابر حق یا باطل بدین‌گونه است.

فمیْلُوا علینا کلُّکم إنَّ مَیْلکم

سواءٌ علینا و الرِّیاح بهاطِلِ

پس تمامى شما بر ما هجوم آورید که حمله شما پیش ما با (حملة) بادهایى که موجب باران مى‌شود یکسان است.

 یُخَبِّرُنا فِعْلَ الُمنَاصِحِ أنَّه

شفیقٌ و یُخْفى عارماتِ الدَّواخِلِ

وى با لحنى خیرخواهانه خبر مى‌دهد که مهربان و دلسوز است، امّا در درون خود کینه‌ها و نیات پلید خود را پنهان مى‌دارد.

أمُطعِمُ لم أخْذُلکَ فى یومِ نَجدَه

و لا مُعظِمِ عندَ الأُمور الجَلائِلِ

اى مطعم من تو را در روز نجده (یا عَلَم است و یا به معناى روز شجاعت و دلاورى) و نه در روز معظم (با عَلَم است و یا به معناى روز گرفتارى‌هاى بزرگ) در آن هنگامة سختى‌ها و مشکلات بزرگ رهایت نکردم.

و لا یَوْمِ خصْمٍ إذا[19] أتَوْکَ الدَّهً

أولى جَدَلٍ من الخُصُوم المَسَاجِلِ

و نه در روز خصم (یا عَلَم است و یا به معنى مناظره)؛ زمانى که (جمعى) از دشمنان که اهل تفاخر و مجادله بودند با دلهایى پر از کین و (زبانهایى) آمادة جدل نزد تو آمدند.

أمُطْعِم إِنَّ القومَ سامُوکَ خطه

وإنِّى متى اُوْکَلْ فلستَ بوائِلِ

اى مطعم قبیله‌ات تو را وادار به زشتى و ستم کرده‌اند، و من اگر شکست بخورم تو هم نجات نخواهى یافت.

 جَزىَ اللهُ عنّا عَبْدَ شمسٍ و نوْفَلاً

عُقوبهَ شَرٍّ عاجِلِ غیر آجِلِِ

خدا فرزندان عبد شمس و نوفل را به عقوبتى سخت و سریع و بى‌تأخیر جزا دهد.

بمیزانِ قِسْطٍ لایَخِسّ شَعیرهً

له شاهدٌ من نفسهِ حَقّ عائِلِ[20]

جزایى با ترازوى عدالت به گونه‌اى که هیچ کژى و کاستى آن نباشد و جُورى را فرو نگذارد، و گواه صادقى از خود داشته باشد.

لقد سَفِهَتْ أحلامُ قومٍ تَبَدَّلوا

بنى خَلَفٍ قَیْضاً بنا و الغَیَاطِلِ

کسانى که به جاى ما با بنى خلف و فرزندان غیطله هم‌پیمان شدند، سبک مغز و نابخرد بودند.

ونحن الصَّمیمُ من ذؤابه هاشِمٍ

وآلِ قُصَىّ فى الخُطوب الأوائِلِ

حال آنکه این مائیم که با نسبى خالص از بالاترین تیره هاشم و آل قُصى هستیم و در همة حوادث و عرصه‌هاى مهم از قدیم حضور داشته‌ایم.

 وسَهْمٌ و مَخزومٌ تمالَوْا وألبُوا

علینا العِدَا من کلِّ طِملٍ و خامِلِ

و بنى سهم و بنى مخزوم بر دشمنى ما گردهم آمدند، و هر فرومایه وبى‌نام و نشانى را بر ما شوراندند.

وحدَّتْ بنو سهمٍ علینا عَدِیََّها

عَدِىَّ بن کعبٍ فاحتبَوا بالحمائلِ [21]

و قبیله بنى سهم «عدى»‌شان یعنى فرزندان عدى بن کعب را بر ضدّ ما تحریک کردند، آنها شمشیرها به کمر بستند.

یعضّون من غیظٍ علینا أکفَّهم

بلا قوَّهٍ بعد الحِجا و التواصُلِ [22]

آنان پس از به کارگیرى عقل و رعایت پیوند خویشاوندى!! از سر خشم بر ما دستان خود را به دندان مى‌گزند. بى‌آنکه نیرویى براى مقابله با ما داشته باشند.

لیالىَ إذ کُنّا غَضِبْنا لنصرِهم

لیالىَ ساقوهم بصُمِّ العواسلِ[23]

درشب‌هایى که براى پیروزى آنان‌(دشمنانشان را) مورد خشم و غضب قرار داده بودیم (همان)شبهایى که دشمنانشان آنان را با نیزه‌هاى سفت و سخت و تو1ر خود مى‌راندند.

 فَعَبْدَ مَنَافٍ أنتم خیرُ قومِکُم

فلا تُشرِکُوا فى أمرِکُم کُلَّ واغِل

پس اى فرزندان عبد مناف شما در قبیله خود بهترین هستید مبادا در کار خود، بیگانگان و طفیلیان را شریک کنید.

فقد خفتُ إنْ لم یُصْلح اللهُ أمْرکم

تکونوا کما کانت أحادیث وائِلِ[24]

من مى‌ترسم که اگر خدا کار شما را به اصلاح نیاورد سرگذشت شما به سان داستان فرزندان وائل شود. (بکر و تغلب فرزندان وائل بودند که 40 سال میان فرزندانشان جنگ و خونریزى بود).

لَعَمرى لقد وُهِّنْتُم و عجزتم

وجئتُم بأمْرٍ مُخطِى‌ءٍ للمَفاصِلِ

به جان خودم سوگند که شما را به ضعف و سستى کشاندند و ناتوان شدید و خطا کردید و به کاهدان زدید.

و کنتم قَدیماً حِطْب قِدْرٍ و أنتم

ألآن حِطَابُ أقْدُرٍ و مَراجِلِ

و شما پیش از این هیزم یک دیگ بودید و اکنون به هیزم دیگهاى (گوناگون) سنگى و مسى تبدیل شده‌اید.

 لیهْنى بنى عبد منافٍ عُقُوقُنا

وخِذلانُنا و تَرْکُنا فى المَعاقِلِ

مبارک باد بر عبد مناف این که با ما بدرفتارى نمودند و یاریمان نکردند و ما را در حصارهایى‌ که رسیدن به آن دشوار بود (شعب أبى طالب) حبس کردند.

فإنْ نَکُ قوماً نَتَّئِر ما صنعتُمُ

وتَحْتَلِبُوها لقِحهً غیرَ باهِلِ

اگر ما گروهى از مردانیم – که هستیم – کیفر آنچه با ما کردید را (در جنگ) خواهیم داد، آنگاه شما این شتر پُر شیر را بى آن که پستانهایش را ببندند خواهید دوشید!!

وَسَائِطُ کانت فى لُؤَىِّ بن غالبٍ

نفاهم إلینا کلُّ صَقرٍ حُلاحِلِ

(کسانى که ما را به این روز نشانده‌اند) اشراف و بزرگانى در فرزندان لؤى بن غالب هستند که پدرانى شریف و شجاع همچون عقاب آنان را (زاده‌و) و به سوى ما افکنده‌اند.

ورَهط نُفیلٍ شرّ مَنْ وَطِىءَ الحَصى

وأَلأَم حافٍ من مَعَدٍّ و ناعِلِ

و فرزندان نُففیل بدترین کسانى‌اند که بر ریگزار (حجاز) گام نهاده‌اند و پست‌ترین پابرهنگان و پاى افزار پوشان فرزندان مَعَدّ (یعنى عرب) هستند.

فأَبلغْ قُصَیَاً أن سَیُنشَرُ أمرُنا

وبَشِّرْ قُصَیّاً بَعْدَنا بالتّخاذُلِ

به زادگان قُصى این پیام را برسان که قدرت ما گسترش خواهد یافت، و به آنان بشارت بده که آنان پس از (عزت) ما به ذلت مو تنهایى گرفتار خواهند شد.

و لو طَرَقتْ لیلاً قُصَیّاً عَظِیمهُ

إذاً ما لَجَأنا دُونَهم فى المَداخِلِ

اگر حادثه سهمگینى شبانه بر قبیله قُضَىّ وارد شود ما در آن هنگامه سخت بدون آنان به منازل و پناهگاههایمان نخواهیم رفت.

ولو صُدِقُوا ضَرْباً خِلال بُیُوتِهِم

لَکُنّا أُسسىً عند النساء المَطافلِ

اگر براى زادگان قُصَىّ  در میان خانه‌هایشان نبرد سختى پیش آید ما وسیله تسلاى زنان بچه‌دارشان هستیم. (جرا که مى‌دانند اگر شوهرانشان کشته شوند ما آنها و کودکانشان را سرپرستى مى‌کنیم).

فکلُّ صدیقٍ و ابنِ أختٍ نُعِدُّه

لعَمْرى وجدنا غِبَّهُ غیرَ طائلِ

به جان خودم سوگند ما هر دوست و خواهرزاده‌اى[25] را که (براى روزهاى سختى) ذخیره کردیم سرانجامى بى‌فایده داشت.

  سوى أنَّ رَهْطاً من کلابِ بنِ مُرَّهٍ

بَراءٌ إلینا من مَعَقَّهِ خاذلِ

جز آن دسته‌اى از قبیله کلاب بن مُرّه از ناسپاسى و بدرفتارى کسانى که ما را تنها گذاشتند به دور و منزّه‌اند.

بنى أَسدٍ لا تَطرِ فُنَّ على القذى

إذا لم یقلْ بالحقِّ مِقْوَلُ قاتلِ[26]

اى بنى اسد[27] مانند کسى که خاشاک در چشمش رفته و تحمّل مى‌کند سکوت نکنید، در زمانى که زبان هیچکس حق نمى‌گوید.

و دوموا على مجدٍ تلیدٍ مُؤَثَّلِ

و عزّ ٍ قدیمٍ لیس بالمتضائلِ[28]

و بر مجد و بزرگى ریشه‌دار و عزت دیرین که میراث کم ارزشى نیست پاى بفشرید و استوار بمانید.

وهَنا لهم حتى تَبَدَّدَ جمعُهم

ویُحسَرَ عنّا کلُّ باغٍ و جاهلِ

و ما با آنان مدارا مى‌کنیم تا جمعشان پراکنده گردد، و شرّ هر ستمگر و نادانى از ما دفع شود.

  وکان لنا حوضُ السِّقایَهِ فِیهمُ

و نحنُ الکُدى من غالبٍ و الکَواهل

مقام سقایت حجاج در میان آنان از آن ما بوده، و ما در میان فرزندان غالب بن فهر (یکى از اجدا پیامبر صل الله علیه و آله و سلم) از شأن و منزلت ویژه‌اى برخورداریم و پشت و پناه آنها هستیم.

شبابٌ من المُطَّیبیْنَ و هاشِمٍ

کبِیْضِ السُیوفِ بیِن أیدى الصَّیَاقِلِ

ما جوانانى از مطیّبین (پنج قبیله هم پیمان قریش) و بنى هاشم هستیم چونان شمشیرهاى برّاقى در میان دستان شمشیر سازان.

فما أدْرَکوا ذَحْلاً و لا سَفَکوا دَماً

ولا حالَفوا إلاّ شِرَارَ القبائل[29]

(دشمنان ما بخاطر ذلت و ترس) نه از کسى خونخواهى کردند، و نه خونى ریختند و جز با قبیله‌هاى شرور و نابکار هم‌پیمان نشدند.

بضَرْبٍ[30] ترى الفتیانَ فیه کأنَّهم

ضوارى أُسُودٍ فوق لحمٍ خَرَادِلِ

با ضرب شمشیر جوانانى که گویى شیران شرزه‌اى هستند بر بالاى پاره‌هاى گوشت.

 بنى أمَهٍ مجنونهٍ هنْدِکیَّهٍ

بنى جُمَح عَبِیدَ قَیْس بن عاقِلِ[31]

فرزندان کنیزک دیوانه هندى (که همان) فرزندان جُمح و بردگان قیس بن عاقل‌اند.

ولَکِنَّنا نسلٌ کرامٌ لسادهٍ

بهم نُعِىَ الأقوامُ عند البواطلِ

ولیکن ما فرزندانى در نوع خود بى‌نظیر براى پدرانى با عزت و کرامت هستیم که به دست آنان گروههایى به علت ارتکاب جنایت و کارهاى باطل کشته مى‌شدند و خبر مرگشان به دیگران مى‌رسید.

سیعلم أهلُ الضِّغْن أیِّى و أیُّهم

یفوز ویعلو فى لیالِ قلائلِ[32]

كینه‌توزان به زودى خواهند دانست که کدام یک از من یا آنان، در شبهایى اندک به پیروزى و برترى دست خواهیم یافت.

وأیُّهُمُ منّى و منهم بسیفِهِ

یلاقى إذا ما حانَ وقتُ التَّنازُل[33]

وکدام یک از من یا آنان، آنگاه که هنگامه نبرد (تن به تن) فرا رسد با شمشیر خود پیکار خواهد نمود؟

 ومَنْ ذا یملُّ الحربَ منِّى و منهم

ویحمد فى الآفاق من قول قاتلِ[34]

و کدام یک از من یا آنان، از نبرد خسته خواهد شد؟ و کدامیک از ما در سراسر جهان از زبان سخنوران مورد ستایش قرار خواهد گرفت؟

ونِعْمَ ابنُ أُخْتِ القوم غَیْرَ مُکذِّبٍ

زُهَیْرٌ حُسَاماً مُفْرَداً من حَمائلِ

و خوب خواهرزاده‌اى است زهیر (فرزند عاتکه خواهر ابوطالب) براى قریش که کسى او را در دوستى و مودتش تکذیب نمى‌کند و چونا شمشیرى است آخته که از غلاف و آویزگاهش جدا شده است.

کریمُ النَّشا جَلْدُ القُوى ذو حَفیظهٍ

وذو مَصدَقٍ عند اختلافٍ الغوائلِ[35]

جوانى آراسته و خوشبو (یا زاده شده در خاندان کرامت و عظمت) و نیرومند و داراى غیرت و شهامت به هنگامى که حوادث یکى پس از دیگرى پیش آید.

فتىً لم یزلْ یسمو إلى المجدِ والعُلا

قدیماً لَعَمرى فى بیانٍ و نائلِ[36]

جوانمردى که به جان خودم سوگند از دیرباز همواره در گفتار و عطا به سمت (قلة) مجد و عظمت روبه ترقى است.

أشَمَّ من الشُّمِّ البَهالیل یَنتَمى

إلى حَسَبٍ فى حَوْمَهِ المجد فاضِلِ

سرورى است بزرگوار از آنها که همة خوبیها را دارا هستند و به خاندان پرفضیلتى که در ژرفاى مجد و عظمت غوطه‌ورند، نسب مى‌برد.

لَعَمْرى لقد کُلِّفتُ وَجْداً بأحمدٍ

وإخوتِه دَأْبَ المُحِبِِّ المُواصِلِ

به جان خودم سوگند که من نسبت به احمد و برادارانش (یعنى فرزندانم) چونان عاشق دلباخته‌اى که مدام در فکر محبوب است عشق مى‌ورزم.

فلا زالَ فى الدنیا جمالاً لأهلها

وزَیْناً لِمَن والاه ربُّ المشاکلِ

پس همواره او در جهان زینت جهانیان و زیور دوستداران و پیروانش، و حلاّل مشکلات باد!

فمَنْ مثلُه فى الناس أىُّ مُؤَمَّلٌ

إذا قاسَه الحُکامُ عندَ التَّفاضُلِ

پس چه کسى و چه قبله‌ى امیدى در مقام سنجش همسنگ اوست هنگامى که داوران او را (با دیگران)‌ مى‌سنجند.

 جَمیلُ المحیّا ماجدٌ وابن ماجدٍ

له اِرث مجد ثابتٍ غیر ناصلِ[37]

زیبارویى گرامى و بزرگ‌زاده که میراثى پایدار و جدا ناشدنى از نیاکان خود دارد.

حلیمٌ رشیدٌ عادلٌ غیرُ طائشٍ

یُوالى إلهاً لیس عنه بغافِلِ

بردبارى داراى رشد و کمال و عدالت‌پیشه که رفتارش جلف و سبک نیست و دوستدار خدایى است که از او غافل نیست.

فّوالله لو لا أنْ أجِىْ ءَ بسُبَّهٍ

تجرُّ على أشیاخِنا فى المحافلِ

به خدا سوگند اگر نه این بود که من پایه‌گذار سنتى شوم که (زشتى‌ آن) دامان نیکانمان را بگیرد و نُقل محافل شود. (یعنى کشتن نزدیکان و اقوام).

لداسَتْکم منّا رجال أعزّه

إذا جَرّدوا أیمانهم بالمَناصِلِ[38]

مردان شجاعى از ما آنگاه که شمشیرها را در دستان خود برهنه مى‌ساختند (یا دست از آستین بیرون مى‌کردند و شمشیرها بر مى‌داشتند) همه شما را (به خاک افکنده و) لگدمال مى‌کردند.

 لَکنّا اتَّبَعْناه على کلِّ حالهٍ

من الدهر جِدّاً غیرَ قولِ التَّهازُلِ

تمامى ما در همه حال از او تبعیت مى‌کردیم و این را به صورتى جدى مى‌گویم نه از سر شوخى.[39]

لقد عَلِمُوا أنَّ ابْنَنا لا مُکذَّبٌ

لدینا ولا یُعنى بقول الأ باطِلِ

(به خدا سوگند) همه مى دانند که فرزند ما نزد ما (صادق است و) تکذیب نمى‌شود و به سخنان باطل و بیهوده اعتنایى نمى‌کند.

فأصبح فینا أحمدٌ فى أرومهٍ

تُقَصَّر عنه سَوْرَهُ المُتَطاولِ

پس احمد در میان ما از چنان جایگاه ریشه دارى برخوردار است که دست تعرض متکبران از رسیدن به ساحت او کوتاه است.

کأنّى به فوق الجیاد یقودُها

إلى معشرٍ زاغوا إلى کلِّ باطلِ

گویى من او را بر پشت اسبانى مى‌بینم که او آنها را به سوى نبرد با گروه باطل‌گرایان کژ راه رهبرى مى‌کند.

حَدِبتُ بنفسى دونَهُ و حَمَیتُهُ

ودافعتُ عنه بالذُّرا و الکَلاَکِلِ

و من هم خودم با او مهربانى مى‌کنم و از او حمایت مى‌نمایم و هم از وى با سرها و سینه‌ها (ى‌هواداران) دفاع مى‌کنم.

ولا شکَّ أن الله رافعُ أمره

ومُعْلیه فى الدنیا ویوم التَّجَادلِ

وبى‌گمان خدا کار او را اوج خواهد داد،‌ و در دنیا و روز قیامت وى را عزیز و بلند مرتبه خواهد کرد.

کما (قد) أُرِى فى الیوم و الأمس جَدُّه

ووالدهُ رؤیاهما غیر آفِلِ

همانطور که خدا در رؤیایى صادق و شفاف به پدر و جدّ او – امروز و دیروز – این حقیقت را نشان داد.

وبالسائحین لا یذوقون قطرهً

لربّهم و الراتکاتِ العَوامِل[40]

و پناه به روزه دارانى که قطره‌ آبى براى خشنودى خدا نمى‌نوشند و پناه به شتران تندرو بارکش.

 و ما مثله فى النّاس سیّد معشر

إذا قایسوه عِند وقت التحاصِل [41]

و هیچ رئیس گروهى مانند او در میان مردم نیست هنگامى که – براى جدایى افراد از یکدیگر – او را با دیگران مقایسه کنند.

فأَیَّده ربُّ العِبادِ بنَصْرِه

وأظهر دِیناً حقُّه غیرُ باطِلِ

پس پروردگار بندگان با یارى خود او را توان داد و دینى را به دست او آشکار نمود که حقانیتش ثابت و بى‌زوال است.

رجالٌ کرامٌ غیرُ مِیْلِ نَماهُمُ

إلى الخیرِ آباءٌ کِرامُ المحاصِلِ[42]

بزرگ‌مردانى شجاع (یا دست به سلاح) که نسب به پدرانى مى‌برند عاقل و هوشمند.

وإنْ تَکُ کعْبٌ من لُؤىٍّ صُقیبهً

فلابدَّ یوماً مَرَّه مِن تَزَایُلِ

اگر اکنون فرزندان کعب عمود خیمه‌ى خاندان لؤى هستند امّا ناگزیر روزى یکباره دچار پراکندگى خواهند شد.

 فإن تَکُ کعبٌ من کعوبٍ کبیره

فلایدَّ یوماً أنّها فى مجاهِلِ[43]

اگر اکنون قبیله کعب از صاحبان افتخار و واجد امتیازات پرشمارى شمرده مى‌شود اما روزى وادى گمنامى را خواهند پیمود.

وکنّا بخیر قبل تسوید معشرٍ

هُمُ ذبحونا بالمُدى و المَغَاوِل[44]

و ما پش از آنکه گروهى بر ما چیره شدند که ما را با کارد و تیغ برّان به مسلخ کشیدند، روزگار خوشى داشتیم.

 

 


  پاورقی

[1] منظور حاجیان است که بر اساس سنت موهاى خود را بلند نگاه داشته‌اند.

[2] یکى از این دو بت چسبیده به کعبه بود و دیگرى در کنار زمزم. قریش اولى را هم از کنار کعبه برداشتند و در کنار دومى قرار دادند. (الاصنام)‌

[3] و پناه به رابطة محبت آمیز میان دو قبیله هم‌پیمان است تا شاید متنبه شوند و یا افراد قبیلة خویش دشمنى نورزند.

[4] روایت این بیت در دیوان ابى طالب نوشته أبى هفّان:

و خطْمهم سُمْرَ الرِّماحِ مع الظُّبا

وإنفاذِهم ما یَنْتَقى کلُّ نابِلِ

[5] دیوان أبى هفان، بیت 28.

[6] إیمان أبى طالب، ص 37.

[7] إیمان أبى طالب، ص 37.

[8] إیمان أبى طالب، ص 38.

[9] دیوان بصرى، بیت 41.

[10] تاریخ یعقوبى، ج2، ص 25.

[11] دیوان بصرى، بیت، 45.

[12] دیوان بصرى، بیت 46.

[13] متعلق به «لتلتبس...» در بیت 44.

[14] عثمان بن عبیدالله و قنفذ بن عمیر بن جدان دو تن از مشرکان قبیلة بنى تمیم هستند.

[15] اُبىّ بن شَریق هم پیمان بنى زهر دو أسود بت یغوث از بنى زهره بود و پیامبر را مسخره مى‌کرد.

[16] کلمه‌اى از این سطر افتاده است.

[17] از نواحى مکه است.

[18] دیوان بصرى، بیت،‌65.

[19] در سیره اینطور آمده، امّا «إأ» صحیح است.

[20] در دیوان أبى‌طالب، کارآبى هفان مهزمى «حق عادل» آمده و در دیوان أبى طالب کار على بن حمزه بصرى «غیر عائل» آمده است. و ترجمه بر اساس «غیر عائل» است.

[21] دیوان بصرى، بیت، 81.

[22] دیوان بصرى، بیت، 82

[23] دیوان بصرى، بیت، 83.

[24] دیوان أبى هفّان،‌بیت، 75.

[25] خواهرزاده هر قومى کسى است که مادرش از آن قوم باشد.

[26] دیوان أبى هفّان،‌بیت 88.

[27] ظاهراً همانها هستند که در شعر قبل آنها را از کلاب بن مره شمرد. یعنى اسد بن عبدالعزى بن قصى بن کلاب بن مرّه .

[28] دیوان بصرى، بیتت 92.

[29] در غایه المطالب این شعر بعد از بیت 79 ذکر شده که ظاهراً اوصاف قومى است که در بیت 78 آمده.

[30] «بضرب» متعلق به «یحسر» در بیت 99 است.

[31] در غایه المطلب این بیت بعد از بیت 102 ذکر شده و بیان «شرارالقبائل» است که ظاهراً بنى خلف و غیاطله هستند که در بیت 78 ذکر شده‌اند.

[32]..دیوان أبى هفّان، أبیات، 105 – 107.

[33]..دیوان أبى هفّان، أبیات، 105 – 107.

[34]..دیوان أبى هفّان، أبیات، 105 – 107.

[35] دیوان بصرى، بیت، 94 – 95 .

[36] دیوان بصرى، بیت، 94 – 95 .

 [37] دیوان بصرى، بیت، 102.

 [38] الحجّه على الذاهب إلى تکفیر أبى طالب، ص 317.

[39] ظاهراً این بیت باید بجاى بیت 119 ذکر شود، و بیت 119 با تبدیل «لداستکم» به «وداستکم» تحت شماره 120 قرار گیرد.

[40] الزاهر فى معانى کلمات الناس، ص 39 فى قولهم، قد صام الرجل، ظاهراً باید بعد از بیت 25 قرار گیرد.

[41] توحید صدوق، ص 154.

[42] ظاهراًباید بعد از بیت 90 قرار گیرد.

[43] دیوان أبى هفّان،‌بیتت،‌84.

[44] دیوان أبى هفّان، بیت، 85.

کتابنامه

1-آقا بزرگ تهرانى، علامه محسن، الذریعه إلى تصانیف الشیعه،‌اسلامیه، تهران، 1356ش. 1978م.1398هـ.ق.

2-آلوسى بغدادى، سید‌محمود‌شکرى، بلوغ الارب فى معرفه‌أحوال العرب، تحقیق محمد بهجه أثیرى/ دارالکتب العلمیه/ بیروت/ 2009م.

3-ابن أبى الحدید، ابوحامدعزالدین عبدالحمید بن هبه الله، شرح نهج البلاغه، تحقیق، محمد‌أبوالفضل‌ابراهیم/ دارإحیاء‌الکتب‌العربیه/مصر، 1385هـ.ق.

4-ابن أثیر، مجد‌الدین‌أبى‌السعادات مبارک‌بن‌محمد، النهایه فى غریب ‌الحدیث‌ والأثر، ‌تحقیق، طاهر احمدالزارى و محمود محمد الطناحى، مطبوعات اسماعیلیان، قم، 1364 هـ.ش .

5-ابن اسحاق، محمد، السیروالمغازى؛ تحقیق سهیل زکّار، اسماعیلیان، قم، 1410هـ.ق.

6-ابن‌الأنبارى، أبى‌بکر محمّد بن قاسم بن محمد بن بشّار، درگذشته 328هـ.الزاهر فى معانى کلمات الناس،‌دارالکتب العلمیه / بیروت/ چاپ اوّل، 1424هـ. 2004ن.

7-ابن حجر، أحمد بن‌ على بن محمد، فتح‌البارى بشرح صحیح البخارى، داراحیاء التراث‌العربى، بیروت، 1402 هـ.ق.

8-ابن سلاّم، محمّد، طبقات فحول الشعراء، تحقیق، أبوفهر محمود محمد شاکر، دارالمدنى، جدّه، 1400 هـ.ق.

9-ابن قیّم جوزیّه، أبى عبدالله محمّد بن أبى‌بکر الزّرعى الدمشقى، تحقیق، شعیب‌أرنؤوط – عبدالقادر أرنؤوط، مؤسسه الرساله، بیروت‌، 1425هـ.ق- 2005م.

10-ابن کثیر، أبى‌الفداء، إسماعیل، البدایه و النهایه، تحقیق: على شیرى، دارإحیاء التراث العربى، بیروت، 1408هـ.ق.

11-ابن واضح، کاتب عباسى معروف به یعقوبى، تاریخ یعقوبى، زنده در سال 292هـ، چاپ‌دارصادر، بیروت.

12-ابن‌هشام،‌عبدالملک، السیره‌النبویه، تحقیق، مصطفى سقا، ابراهیم‌ابیارى، عبدالحفیظ شبلى، مکتبه المصطفوى، قم.

13-أبى‌الفرج‌اصفهانى، على‌بن‌الحسین، مقاتل‌الطالبیین، تحقیق، سیدأحمد‌صقر، مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان، تهران، 1970م.

14-أبى‌هفّان المهزمى، عبدالله‌بن‌أحمد، دیوان أبى‌طالب، تحقیق، محمد حسن آل یاسین،‌ دار ومکتبه الهلال، بیروت، 1421هـ.ق، 2000م.

15-امین، سیدمحسن، أعیان‌الشیعه، دارالتعارف، بیروت، 1403هـ.ق.

16-امینى‌نجفى، شیخ‌عبدالحسین، الغدیر، دارالکتاب العربى، بیروت، 1387هـ.ق.- 1967م.

17-تمیمى بصرى، أبى‌نعیم‌على‌بن حمزه، دیوان أبى‌طالب، تحقیق، محمد حسن آل ‌یاسین، دار و مکتبه‌الهلال، بیروت، 1421هـ.ق- 2000م.

18-بغدادى، عبدالقادربن عمر، خزانه الأدب، تحقیق، عبدالسلام‌محمد‌هارون، مکتب‌الخانجى، قاهره، 1409هـ.ق- 1989م.

19-تونجى، دکتر محمد، دیوان‌أبى‌طالب‌عمّ‌النبى صل الله علیه و آله و سلم دارالکتاب‌العربى، بیروت، 1429هـ.ق.

20-حُرّعاملى، شیخ‌محمد‌بن‌حسن، وسائل‌الشیعه، تحقیق، مؤسسه آل‌البیت لإحیاء التراث، قم، 1409هـ.ق.

21-حلبى‌شافعى، على بن ابراهیم بن أحمد، السیرة الحلبیه، تحقیق، عبدالله محمد خلیلى، دارالکتب العلمیه، بیروت 2008م.

22-حمیرى کلاعى اندلسى، سلیمان بن موسى بن سالم، الإکتفاء بما تضمّنه من مغازى رسول الله صل الله علیه و آله و سلم تحقیق، محمد عبدالقادر عطا، دارالکتب العلمیه، بیروت 1420هـ.ق. 2000م.

23-ذهبى، محمد بن أحمد بن عثمان، السیره النبویه من تاریخ الإسلام، تحقیق، عمر عبدالسلام تدمیرى، دارالکتاب العربى، بیروت، 1423هـ.ق- 2002 م.

24- رشیدرضا، محمد، مجلّه «المنار»، مصر.

25-زمخشرى، جارالله محمود بن عمر، الفائق، تحقیق، على محمد بجاوى و محمد أبوالفضل ابراهیم، دارالکفر، بیروت، 1414هـ.ق.

26- سپهر، عباسقلى‌خان، ناسخ‌التواریخ، انتشارات اسلامیه، تهران، 1382هـ.ق.

27-سردار کابلى، حیدرقلى‌خان‌ بن نور محمّد خان، شرح القصیده الامیه لسیدنا و مولانا أبى طالب، مؤسسه تحقیقاتى حضرت أبوطالب علیه‌السلام، 1440هـ.ق.

28- سزگین، فؤاد، تاریخ‌التراث العربى، ترجمه به عربى محمد فهمى، مکتبه المرعشى، قم، 1412هـ.ق.

29-سیوطى، جلال الدین عبدالرحمن، المزهر فى علوم اللغه، تحقیق، محمد أحمد جاه المولى و محمد أبوالفضل إبراهیم و على محمد بجاوى، انتشارات فیروز‌آبادى، قم، 1410هـ.ق.1368ش.

30- الشَنقیطى، أحمد بن أمین، الدُّررُالّلوامع، تحقیق، ، تحقیق، أحمد السید سید أحمد على، مکتبه التوفقیه، قاهره، 1328هـ.ق.

31-صالحى دمشقى، محمد بن یوسف، سبل الهدى و الرشاد: عادل‌أحمد عبدالجواد و على محمد معوض، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1428هـ.ق-2007م.

32-صباحى کاشانى، محمد مهدى، أبوطالب شاعر الرسول الأعظم صل الله علیه و آله و سلم مؤسسه تحقیقاتى حضرت أبوطالب، قم، 1437هـ.- 1395 ش.

33-صدوق، أبوجعفر محمد بن على بن الحسین بن بابویه قمى، التوحید: تحقیق سیدهاشم حسینى طهرانى، مؤسسه نشر الاسلامى، قم، 1420هـ.ق.

34-عانى، عبدالحق، دیوان أبى طالب: دارکوفان، فنلنده، 1411هـ.ق.

35-عینى، أبى محمد محمود بن أحمد عمده القارى شرح صحیح البخارى: دارإحیاء التراث العربى، تحقیق: شرکه من العلماء، دارالفکر، بیروت و المقاصد النحویّه: تحقیق: محمدباسل عیون سود، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1434 هـ.ق- 2013م.

36-فخاربن مَعَدّ الموسوى، الحجه على الذاهب إلى تکفیر أبى طالب تحقیق: سید محمد بحر العلوم، انتشارات سیدالشهداء، قم، 1410هـ.ق.

37-قربانى زرین، باقر، الدره‌الغراء فى شعر شیخ البطحاء: وزاره الثقافه و الإرشاد الإسلامى، طهران، 1416هـ.ق.

38-قسطلانى،‌ أبى‌العباس أحمد بن محمد، ارشاد السارى لشرح صحیح البخارى: دارإحیاء التراث العربى، بیروت، و مواهب اللدنیه: تحقیق: مأمون بن محى الدین جنّان، دارالکتب العلمیه، بیروت 2009م.

39-مجلسى، علامه محمدباقر، بحارالانوار: تحقیق یحیى عابدى زنجانى، سیدکاظم موسوى، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1380هـ.ش.

40-محمّد بن عبدالوهّاب، مختصر سیره الرسول، تحقیق عبدالرزاق مهدى، دارالکتاب العربى، بیروت، 1430هـ.ق- 2005م.

41-محمد خلیل الخطیب، مدّرس الأزهر، غایه المطالب فى شرح دیوان أبى طالب: مطبعه الشعراوى بطنطا، مصر، 1950 – 1951م.

42-مدرّس، میرزامحمدعلى، ریحانه الأدب: مکتبه خیّام، تهران، 1369ش.

43-مدنى، سیدعلی‌خان، درجات الرفیعه: تحقیق محمد صادق بحرالعلوم، مکتبه بصیرتى، قم 1397هـ.ق.

44-مرتضى، علامه سیدجعفر، الصحیح من سیره النبى الأعظم صل الله علیه و آله و سلم: تحقیق مؤسسه بعثت و کنگره بین المللى هزاره شیخ مفید، قم، 1413هـ.1372ش.

45-مفید، محمّد بن محمّد بن نعمان البغدادى، درگذشته 413هـ، ایمان أبى طالب علیه‌السلام، تحقیق مؤسسه بعثت و کنگره بین المللى هزاره شیخ مفید، قم، 1413 هـ، 1372ش.

46-نبهانى، یوسف بن إسماعیل بن یوسف، المجموعه النبهانیه فى المدائح النبویه: دارالفکر/ بیروت.

47-نعمان بن محمد، القاضى أبوحنیفه، المناقب و المثالب: تحقیق: ماجد بن أحمد عطیّه، مؤسسه الأعلمى، بیروت، 1423 هـ.ق.- 2002م.

 

مجمع جهانی اهل‌بیت (ع)

مجمع جهانی اهل‎بیت(علیهم‎السلام)، به عنوان یک تشکل جهانی و غیردولتی، از طرف گروهی از نخبگان جهان اسلام تشکیل شده است. اهل‎بیت(علیهم‎السلام) به این دلیل بعنوان محور فعالیت انتخاب شده‎اند که در معارف اسلامی در کنار قرآن، محوری مقدس را که مورد پذیرش عامه مسلمین باشد، تشکیل می‎دهند.
مجمع جهانی اهل‎بیت(علیهم‎السلام) دارای اساسنامه‎ای مشتمل بر هشت فصل و سی و سه ماده است.

  • ایران - تهران - بلوارکشاورز - نبش خیابان قدس - پلاک 246
  • 88950827 (0098-21)
  • 88950882 (0098-21)

تماس با ما

موضوع
ایمیل
متن نامه
8-8=? کد امنیتی